افشین نجومی – پازلداستان و داستان نویسی۱۴۰۳-۰۱-۰۹پازل یک تکه پازل را میان انگشتانم چرخاندم و سمت بابا گرفتم:«بابا! ببین این به اون گوشه میخوره؟»بی حوصله و ... ادامه مطلب
افشین نجومی – رویای البرزداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۲-۰۲رویای البرز روی پله پنجم از هشت پلهی مشرف به حیاط مدرسه نشستهبودم. شلاقهای داغ آفتاب تیرماه، پشت سرهم روی ... ادامه مطلب
افشین نجومی – پریشانیداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۰-۱۵سقف زیرزمین ِچهارمتری، تنها به اندازه یک نیم پنجره، بالاتر از کف پیاده روی ِمجاور بود. دریچه ای با شیشه ... ادامه مطلب