بهرام اسماعیل بیگی – عطر روزهای گرمداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۲-۲۳عطر روزهای گرم ده سال پیش زندگیاش شهر بم شد و آن اتفاق، زلزلهای که ویرانش کرد. هنوز بعد از ... ادامه مطلب
بهرام اسماعیل بیگی – حتی اگر برف بباردداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۲-۲۳حتی اگر برف ببارد بعضی جملهها مثل میخ در سر آدم فرو میروند. حتی اگر مال خودت نباشند، یا از ... ادامه مطلب
بهرام اسماعیل بیگی – سایهها چشم ندارندداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۲-۰۲سایهها چشم ندارند – تو کی هستی؟– من بهت گفتم بیای.– اینجا کجاست؟ چطوری اومدم؟– دنیای خودته و همیشه بودی.– ... ادامه مطلب
بهرام اسماعیل بیگی – چشم به راهداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۱-۲۷چشم به راه در خیالاتم گم شده بودم. از آن گمشدنهایی که یک گوشهی دلت غنج میرود و یک گوشهاش ... ادامه مطلب
بهرام اسماعیل بیگی – روزنامهداستان و داستان نویسی۱۴۰۲-۱۱-۰۲حیدرعلی خودش نمیدانست چطور پرت شده بود وسط داستان. رسول گفت: “کار همان دانشجوهاییست که…”اجازه نداد حرفش تمام شود و ... ادامه مطلب