خطالراس
سرعتمان را کم کردیم و به ساختمان قرمز رنگ محل استراحت اسکیبازها نزدیک شدیم. سفید، رنگیست که اینجا حکمفرمایی میکند. سفید برف در برابر قهوهای تنهی درختان و اندک قرمزِ ساختمان پایین پیست. شبح خاکستری دود بالایِ ساختمان، رقصکنان در آبیِ آسمان گم میشود. عینکم را بالا آوردم، انعکاس نور خورشید از روی برف، لحظاتی چشمانم را کور کرد. چند بار پلک زدم تا به نور عادت کنند. مهرداد گفت: «یه بار دیگه بریم بالا؟» برف را از روی شلوار مشکیام تکاندم. «همسرم داخل نشسته. بهش بگم و سریع بیام.» مهرداد اسکیهایش را از کفش جدا کرد و آنها را به هم زد تا برفِ رویِ آنها بریزد. چشمکی زد و گفت: «جلوی ورودی تلهسیژ منتظرتم.» با مهرداد در یک گروه تلگرامی آشنا شدم. گروهی ویژه اسکی و اسکیبازها. اوایل فقط دربارهی اسکی حرف میزدیم. دو سه بار همراه سایر افراد گروه قرار اسکی یا کافه گذاشتیم و آنجا بیشتر با هم آشنا شدیم. یادم نیست چطور دربارهی علایق مشترکمان سخن گفتیم و چگونه به اینجا رسیدیم. آن زمان هر دو متاهل بودیم و ناراضی از زندگیای که داشتیم. چیزهایی به هم گفتیم و حرفهایی زدیم که هیچ وقت فکر نمیکردم به کس دیگری بزنم. زندگی زناشویی هر دوی ما قبل از آشنایی با هم سرد بود و سردتر هم شد. مهرداد چند وقت بعد موضوع را به همسرش گفت و او تقاضای طلاق داد و توافقی از هم جدا شدند. اما من هنوز جرات نکرده بودم با همسرم حرف بزنم. مهرداد که جدا شد، از هر فرصتی برای دیدن او استفاده میکردم. با هم وقت میگذراندیم و عشقبازی میکردیم…
مهرداد جلوی در ورودی تلهسیژ ایستاده بود. کاپشن نارنجی، پیراهن سرمهای و شلوار مشکیاش ترکیب جذابی داشت. همیشه در انتخاب لباس حرفهای بود، برعکس من. موهای زاغش از لبهی کلاه خاکستری بیرون زده و روی پیشانیاش ریخته بود. «ببخشید طول کشید.» داخل شدیم، پشت خط قرمز ایستادیم و منتظر صندلی بعدی ماندیم. «کی میخوای خودتو راحت کنی و باهاش حرف بزنی!؟»
از پشت سر صندلی تلهسیژ به سمتمان آمد. زانوهایم را کمی خم کردم و چوبهای اسکی را بالا آوردم. صندلی به پشت زانوهایمان خورد و ما را از زمین جدا کرد و به سمت جلو برد. چوبها را روی پایم گذاشتم و میله محافظ را پایین کشیدم. «امشب برگردیم باهاش حرف میزنم.» دست آزادم را روی شانهاش انداختم. «دیگه از این موش و گربهبازی خسته شدم. ولی تو هم باید سر حرفت بمونی، کارای مهاجرتمون تقریبا تموم شده. باید بریم.» کابین آرامآرام بالا میرفت و اوج میگرفت. درختان کاج زیر برف مانند بستنی قیفی بزرگی به نظر میرسیدند. در سمت دیگر رد اسکیبازها در پیست اسکی حرکت ماری عظیمالجثه را به خاطر میآورد. مهرداد دستش را روی پایم گذاشت. در زیر لباس ضخیم چیزی احساس نکردم. اما گرما به همه وجودم رخنه کرد. مهرداد گفت: «خیالت راحت، اینجا برای هیشکی جای زندگی نیست.» چرخید، میدانستم در زیر عینک با چشمان سیاهش خیره نگاهم میکند. پیشانیام را بوسید. «ما برای هم ساخته شدیم.» سرم را روی شانهاش گذاشتم و…
ابتدای مسیر ایستادیم و پایین را نگاه کردیم. ساختمان قرمز، نقطهای کوچک در خط الراس یک نقاشی باب راس به نظر میرسید. تک درختی کوچک در پایین شیب در سمت راست ما زیر برف به خواب رفته بود و چند پرنده در اطراف آن پرواز میکردند. مهرداد آن را نشان داد و گفت: «تا اونجا اسکی کنیم؟» مسیر خارج از پیست اسکی بود. نگاهی به ساعتم انداختم. مهرداد گفت: «دیرت شده؟» چوبدستها را در برف فرو کردم و آماده حرکت شدم. «مسیر خطرناکیه. ممکنه حفره داشته باشه. دیر هم شده…» به سمت تک درخت چرخیدم و چوبدستها را در برف به عقب فشار دادم و حرکت کردم. با فریاد گفتم: «ولی مهم نیست، مینا میتونه پایین یه کم دیگه منتظر بمونه، بزن بریم…»
این داستان در ژانر درام روابط و رمان عاشقانه قرار میگیرد. خصوصیات داستانی آن شامل جنبههای زیر میشود:
1. **شخصیتپردازی عمیق**: شخصیتهای اصلی، مهرداد و راوی، به خوبی توسعه یافتهاند. از طریق گفتگوها و تفکرات داخلی راوی، احساسات و تجربیات آنها به تصویر کشیده شده است.
2. **محیط و توصیفات زیباشناسانه**: توصیفات بصری پیست اسکی و محیط اطراف آن، حس و حال زمستانی و خلوتی کوهستان را به خوبی به خواننده منتقل میکند.
3. **مضامین انسانی و عاطفی**: داستان به موضوعاتی چون نارضایتی از زندگی زناشویی، جستجو برای عشق و رضایت، و تغییرات بزرگ در زندگی شخصی پرداخته است.
4. **تعلیق و کنفلیکت درونی**: تصمیمگیریهای شخصیتها و تعامل آنها با مشکلات و درونمایههایی چون طلاق و روابط خارج از ازدواج به عنوان منابع تعلیق داستانی عمل میکنند.
5. **روایت احساسی و درگیرکننده**: روایت داستان به گونهای است که خواننده را در درون داستان کشیده و با شخصیتها همذاتپنداری میکند.
6. **توسعه رابطه و تحول شخصیتها**: شاهد تحولات عمیق در شخصیتها و رابطهشان هستیم که در پسزمینهی اسکی و فرار از زندگی روزمره جریان دارد.
این خصوصیات باعث میشود داستان علاوه بر آنکه در ژانر درام روابط و رمان عاشقانه قرار میگیرد، لایههای عمیقی از احساسات و تجربیات انسانی را نیز دربر بگیرد.
بدون دیدگاه