نذر کردیم، نذر حوا. ما گناهکاریم.
نهال سیب را از پیرمرد دورهگردی که گاری گلدانها را با دوچرخهاش میکشید خریدیم. فردای روزی که بابا را کشتیم و در باغچه چالش کردیم. اسم درخت را حوا گذاشتیم. هیچ کس نفهمید خاک باغچه چرا زیر رو شده عقل سمیه خوب کار میکرد. نهال درخت شد. مامان روزها چشم به در ماند مادر بزرگ و عمو هر هفته میآمدند و سراغ میگرفتند اما ما هیچ وقت رازمان را لو ندادیم.
شبهای که نوبت مامان بود برود خانه مادرش، من و سمیه از صبحش عزا میگرفتیم. اگر تن به خواسته بابا نمیدادیم فردایش دنبال بهانه میگشت و مامان را تا میخورد میزد. یکبار دست مادر را انقدر لای در کمد فشار داد که صدای شکستن استخوانش خود بابا را هم ترساند.
_میریم جهنم.
_الان کجایم؟
_خدا نمیبخشتمون.
_خدا کجاست سمانه؟ چرا کمکون نمیکنه؟ بفهم الانم تو جهنمایم.
_سمیه من میترسم.
_از چی؟ بگو دیگه از چی میترسی؟
_پلیس میفهمه، میبرندمون زندان، عکسمونو میزنند تو روزنامه. بچههای مدرسه میفهمند، همه میفهمند. آبروی مامان میره. تازه اگه بفهمه مزه چای فرق داره هر دوتا مونو میکشه مامانم میکشه.
_نمیفهمه نبات میریزم توش.
بابا بشکن میزد سمیه میرقصید. بابا لیوان چایش را تا تهش خورد. سمیه میرقصید. بابا میخندید. دلش باز چای میخواست. رفتم چای بیاورم وقتی برگشتم سمیه بالشت را روی صورتش گذاشته بود و نشسته بود رویش گفت “برای احتیاطه”. بالشت را که برداشت صورت بابا کبود کبود بود.
_ زیادی سیاه شده، اینجوری میفهمند کار ما بوده باید ببریمش توی باغچه خاکش کنیم.
_چجوری زورمون نمیرسه.
_همش میگه نمیشه نمیشه.
بعد دست و پای بابا را صاف کرد و محکم به پهلوهای بابا فشار اورد تا با صورت به روی زمین بیوفتد دوباره صافش کرد.
_به چی نگاه میکنی بیا کمک.
بعد هر دو بارها و بارها تا خود حیاط پهلو به پلویش کردیم هر چه میگذشت سنگینتر میشد. ترسیده بودیم صبح بشود و نتوانیم باغچه را حسابی گود کنیم. گرگ و میش که شد همه چیز تمام شده بود، کلی خاک اضافه آورده بودیم تا ظهر بارها کیفهایمان را پر از خاک میکردیم و میبردیم توی خرابه سر کوچه خالی میکردیم. نهال را همان موقع خریدیم.
حیاط را شستیم. حمام رفتیم. مامان که آمد بیشتر از سیساعت بود که نخوابیده بودیم، درخت را ندید سراغ بابا را گرفت گفتیم از وقتی تو رفتی خانه نیامده است. عجیب نبود زیاد پیش میآمد سراغی از ما نگیرد.
شب دوم نگران شد زنگ زد عمو و مادربزرگ آنها اول پیگیر نشدند گفتند: “یکهفته صبر کنید”، یک هفته که گذشت عمو با چندتا پلاستیک میوه و مواد غذای آمد دم خانه گفت: “نگران نباشید حتما پولی چیزی آمده دستش پولش تمام بشه میآید.”
یک شب خواب دیدم. خواب حوا. چشمهایم را که باز کردم سمیه داشت از پشت پنجره اتاق خواب به درخت نگاه میکرد. برگشت دید که نشستم
گفت: “خواب حوا را دیدم”.
گفتم: “منم”.
گفت “حوا بالای سر باغچه نشسته بود گریه میکرد میگفت خاک سرد نیست. داغ پسرام سینهممو سوزانده میگفت هرشب به خواب همه دخترای شهر میره و میگه از طرفش درخت سیب بکارند و پیشکش کنند شاید گره باز بشه. ولی تمام دخترا صبحها که از خواب بیدار میشند یادشون نمییاد خواب مادرشون حوا را دیدند”.
گفتم: “به منم همینا گفت”.
گفت: “ترسیدی؟”
گفتم: “نهحوا گفت گناه این هم گردن من”.
پاییز که شد درخت دو سیب داد، مادربزرگ بدون عمو آمد. مُهرش و قباله خانه هم همراهش بود دست و من و سمیه را گرفت برد محضر گفت:” اینجوری خیالش راحتر است”. برگشتیم خانه سمیه هر دوتا سیب را چید داد مادربزرگ. مادربزرگ سیبها را بو کرد گفت بوی بهشت میدهد.
پاییز بعدی درخت انقدر بار داد که شاخههایش تاب نگهداری این همه بار را نداشتند. مادر میگفت تا حالا ندیده درختی که تنهاش اندازه مچ دست هم نیست انقدر بار بدهد .
نذر کردیم، نذر حوا، ما گناهکاریم. نذر کردیم رازمان هرگز فاش نشود، نذر کردیم همه چیز خوب بشود، نذر کردیم دختران شهر صبح که بیدار میشوند یادشان بماند چه خوابی دیدند، نذر کردیم دیگر هیچ دختری مجبور نشود پدرش را بکشد، نذر کردیم…
داستان “گناهکار” توسط ریوان اشکفتکی در ژانر درام اجتماعی با عناصری از تراژدی و رئالیسم نوشته شده است. داستان خصوصیات داستانی زیر را دارا است:
تمهای اجتماعی و اخلاقی: داستان به موضوعات سنگینی چون خشونت خانگی، مسائل اخلاقی مرتبط با قتل و تاثیرات روانی آن بر قربانیان میپردازد. تمرکز بر گناه، توبه و رستگاری نشاندهنده بررسی عمیقتر اخلاقیات و تصمیمگیریهای شخصیتهاست.
رئالیسم: داستان در محیطهای واقعی و با دیالوگهایی که منعکسکننده زبان واقعی است، روایت میشود. وقایع و شرایط بر اساس واقعیتهای اجتماعی توصیف شده و احساسات و رفتارهای شخصیتها واقعگرایانه به تصویر کشیده میشوند.
تراژدی: داستان با ارائه درد و رنج شخصیتهای اصلی، برخورد آنها با موقعیتهای ناامیدکننده و نتیجه نهایی تراژیک، در این ژانر قرار میگیرد. تراژدیهای فردی و خانوادگی به طور عمیق با احساسات خواننده ارتباط برقرار میکنند.
نمادگرایی: نهال سیب که به نام حوا نامگذاری شده، نمادی از گناه و بازپرداخت است. این نهال و میوههای آن در طول داستان به نمادی از پیامدهای اعمال گذشته تبدیل میشوند.
پیچیدگی روانشناختی: داستان به تفصیل به پیچیدگیهای روانشناختی شخصیتها و تاثیر تجربیات آنها بر رفتار و احساساتشان میپردازد. این جنبهها از طریق درونمایهها و تعارضات درونی و بینفردی آشکار میشوند.
این خصوصیات باعث میشوند داستان نه تنها به عنوان یک اثر سرگرمکننده، بلکه به عنوان یک تحلیل اجتماعی و اخلاقی مورد توجه قرار گیرد.
سلام
ممنونم واقعا فوق العاده بود