دوباره شعر بگویم؟ منی که رو به افولم
ز روزگار سبـک ســر، به حد مرگ ملولم
قلم شکسته و پیرم، اگرچه تازه جوانم
میان شعــــر، فرشته؛ میان بادیه غـــولم
که دزد عمر رسیده، درون خانه چه دارم؟
نه خنجرم نه فشنگم نه مُشتم و نه دو لولم
چقدر سبزه گره زد؟ «به حد کافی و وافی»
که آرزوی منــی تا، مـــرا به مــوت ببافـــی
ولی تو وهم و خیالی، گمان نکن که ندیدم
ز شاخه شاخهی مویَت شبِ خیال، نچیدم
به سیب سرخ لب تو، قسم که محو تو هستم
گمان نکن که تو رفتی، من از تو ساده بریدم
امید، طفل من است و بریده از همه عالم
چه جای زخم و شماتت؟ که خسته است امیدم
چقدر سبزه گره زد؟ «به حد کافی و وافی»
که آرزوی منــی تا، مـــرا به مــوت ببافـــی
شب است و پاکت دوم چپیده گوشهی جیبم
نخـی که مثل لب تو، به بوســه داد فریبم
در این شلوغـیِ دنیا، در این بساط هیاهو
میان شهـــر زیادم، میان خـانه غریبــم
جوابت آمد و گویا رسیده فصل جنونم
جواب کــــرده گمانم، مـــرا دوباره طبیبــم
چقدر سبزه گره زد؟ «به حد کافی و وافی»
که آرزوی منــی تا، مـــرا به مــوت ببافـــی
تو سال تازه ای و نو تصرفیست به رویات
چه واژههای قشنگی نشسته توی گلویت
مثالِ واژه منم من، صدا بزن، بغلم کن
مرا بگیر و بمیران میانِ وحشیِ مویات
نه! قصهی تو نمرده، تنم به شال تو گرم است
که جامهی تن ات امّا! حکایتیست ز بویات
چقدر سبزه گره زد؟ «به حد کافی و وافی»
که آرزوی منــی تا، مـــرا به مــوت ببافـــی
#فرزین_فرض_پور
@farzinfarzpour
بدون دیدگاه