هنگامه آریانی – سودا


صدای غرش رعد شیشه را لرزاند. سرگردان میان دنیای خواب و بیداری به صدای برخورد دانه‌های سراسیمه‌ی باران روی حلب‌های شیروانی گوش می‌داد. کوشید تا پلکهای سنگینش را تکان بدهد. باز هم یادش رفته بود قطره داخل چشمانش بریزد. انگشتان مشت شده‌اش را آرام پشت پلکها مالاند و سعی کرد قی خشکیده را از گوشه‌ی چشمها و روی مژه‌های سیاهش پاک کند. چشمانش را چند بار باز و بسته کرد. آرام آرام تصویر تیرهای چوبی سقف در نگاهش واضح شد. احساس سوز سرمایی ناگهانی رعشه به اندام نحیفش انداخت. به پهلو چرخید و در همان حال پتوی نیمدار کرم رنگ را تا زیر چانه بالا کشید.
پدر روی تخت ساره که درست مقابل تخت او مجاور پنجره قرار داشت، نشسته بود. رو‌تختی و کف چوبی اتاق از قطرات آبی که از هیکل سراپا خیسش می چکید، غرق آب شده بودند.
ساسان روی تخت نیم خیز شد. ناباورانه به آنچه میدید چشم دوخت. لبهای خشکیده اش به سختی تکان خوردند و از میانشان بابای کشداری خارج شد. قطرات آب از سر و روی پدر آن‌گونه پر حجم فرو می ریخت که انگار زیر دوش آب نشسته. ساسان دوباره خواست حرفی بزند اما کلامش تبدیل به فریاد فروخورده‌ای شد. پدر همراه قطرات آب شروع به فرو ریختن کرد. هر قسمت از تصویرش همراه با غلطیدن قطره‌ای شسته و محو می‌شد.
ساره با پریشانی درب اتاق را باز کرد. چهره‌ی حیران ساسان که روی تختش نیم خیز مانده بود و به تخت خالی مقابلش با وحشت نگاه می کرد را دید.
با لحنی آزرده و مهربان پرسید :”خوبی ساسان جان؟”
ساسان نگاه حیرانش را سمت ساره چرخاند و بی آنکه به تخت نگاه کند، انگشت اشاره‌اش را  به آن سمت گرفت و با لکنت گفت:”بابا..”
ساره دوباره به تخت خالی نگاه کرد. آهسته سمت ساسان رفت و کنارش نشست.
“باید این هفته حتما از دکترت وقت بگیرم.”
ساسان با نگاهی گنگ به چهره‌‌ی آشفته‌ی خواهر نگاه کرد و آرام سرش را روی بالشت گذاشت. ساره با دستهایی که از ظرافت زنانه در آنها خبری نبود پاهای نحیف برادر را مالش داد.
“پا شو داداشی. سر و صورتت رو یه آبی بزن. اصلا یه دوش بگیر سرحال بیایی. من هم دو تا تخم‌مرغ عسلی درست می کنم با هم بخوریم…” ساسان در سکوت به خواهر  نگاه کرد و چیزی نگفت. ساره با شنیدن صدای مادر از جا برخاست. مکثی کرد. دل آشوبه رهایش نمی کرد. سعی کرد آب دهانش را فرو بدهد. دهانش مانند روزگارش چون زهر تلخ بود. با شنیدن مجدد صدای مادر از جا کنده شد…
پیرزن روی مبل راحتی با رویه‌ی زرشکی زهوار در‌ رفته کنار پنجره نشسته بود و منظره‌ی بارانیِ پشت پنجره را نگاه می‌کرد. ساره قرص را در دهان مادر گذاشت و لیوان آب را به دستش داد. همان‌طور که به سمت آشپزخانه می رفت انگار که با خودش حرف بزند، گفت :”دیشب خواب بابا رو دیدم همراه ساسان توی باغ چای. زینت هم بود. زینت رو که یادته؟  دختر کوچیکه عمه طوبی که خوش بر و رو بود. سنی نداشت که توی دریا غرق شد طفلکِ بخت‌برگشته…” پیرزن با حواس‌پرتی سری تکان داد و بی حوصله رویش را برگرداند. ساره بی‌توجه به مادر حرفش را ادامه داد :” این هفته ساسان رو می برم دکتر. دوباره توهم می‌زنه. امروز انگار بابای خدا بیامرز رو توی اتاق می‌دید…ساااساااان چی کار می کنی یک ساعته توی حموم بیا دیگه…”
دوباره احساس کرد دلش به‌هم می‌خورد. عرق سرد نشسته بر چهره‌اش را با انحنای میان ساعد و بازویش پاک کرد و تکه‌های برش خورده نان را که از فریزر در آورده بود روی شعله گاز گرفت و مشغول گرم کردن آنها شد. تکه‌ای نان گرم را در دهانش گذاشت. طعم نان گرم کمی از تهوعش کم کرد. بقیه نانها را میان پارچه‌ای پیچید و کنار تخم مرغها روی میز گذاشت.
نگاهش که حالا تشویش بر آن سایه انداخته بود او را پشت درب حمام کشاند. چند ضربه به آن زد. “ساسان آمدی؟” از داخل حمام فقط صدای شرشر آبی که از دوش فرومی‌ریخت به گوش می رسید. “ساسان جان؟” دستگیره‌ی در حمام را چند بار به پایین فشار داد. “چقدر گفتم میری حموم در رو پشت سرت قفل نکن…”
نگرانی چهره‌ی رنگ پریده‌‌ی ساره را نقره‌فام کرد. شتابان سمت آشپزخانه دوید و با سراسیمگی داخل کشوی کابینت دنبال پیچ‌گوشتی گشت. میان خرت‌‌و پرتهای روی هم تلمبار شده پیدایش کرد. با عجله خودش را پشت در رساند و افتاد به جانش. پیچ گوشتی چند بار از دستان مضطرب و لرزانش رها شد. گذر هر ثانیه سنگینیِ فشار سهمگینِ روی قلبش را بیشتر می کرد. سرانجام در باز شد. مهی غلیظ و گرم از درب گشوده‌ی حمام بیرون ریخت. چشمان وحشت‌زده‌ی ساره عاجز از دیدن آنچه در پی‌اش بود از اشک پر شد. شیر آب را بست و کف حمام نشست. بدنی معصوم و بی دفاع مقابل چشمانش میان خونابه غوطه‌ور بود. انگار امواج پیکر بی جانی را به ساحل باز پس داده باشند. چیزی میان دل ساره جوشید. این بار نتوانست جلوی آن را بگیرد و همان‌جا میان خونابه کف حمام محتویات معده‌اش را بالا آورد.
با صدایی که خشم و رنج آن را خشدار کرده بود، گفت :‌”ساسان چه کردی با خودت خواهر مرده.” مچ خونین ساسان را گرفت. سرش به دوران افتاد. به جان کندن از جا بلند شد. حوله‌ی آویزان کنار روشویی را برداشت و دور مچ خونی بست. دستش را روی رگ گردن ساسان گذاشت. جنبشی ضعیف لبخندی حزین روی لبانش آورد. افتان و خیزان سمت تلفن رفت و شماره اورژانس را گرفت. در پاسخ به فردی که آن سوی خط سوال و جواب می کرد، بریده بریده جواب‌هایی پراکنده داد و التماس کرد که خودشان را زود‌تر برسانند.
ساسان را کشان کشان از حمام خارج کرد و با حوله‌ی چرک‌مُرد رنگ‌ و رو رفته‌ای بدنش را خشک کرد. پتوی کرم رنگ را از روی تخت پایین کشید و انداخت روی بدن نحیف برادر و همانجا کنارش روی زمین نشست. نمی‌دانست به چه چیز این ویرانه لعنت بفرستد. به بیماری که روح و روان برادرش را تسخیر کرده بود، به فراموشی که مثل موریانه ذهن مادر پیرش را از هر یاد آشنایی تهی کرده بود و یا به تنهایی خودش و بچه‌ی بی‌پدری که در زهدان داشت…
ناخودآگاه دستش را روی دلش گذاشت و یاد آن لحظه افتاد که پشت در حمام  هراس چنگالهای سردش را در جان او فروکرده بود. در آن ثانیه‌ها‌ی درماندگی حاضر بود هر چیزی را سر سلامت برادرش معامله کند. او در آن لحظات بیچارگی پای قرارداد نانوشته‌ای را امضاء کرده بود؛ انصراف از پایان دادن به حیات کودکی که به دعوت او قرار بود پا به این دنیا بگذارد.
جان در مقابل جان. زندگی در ازای زندگی.
معامله انجام شده بود…

داستان در ژانر **درام خانوادگی** با عناصر **رمان روانشناختی** نوشته شده است. این داستان به بررسی عمیق احساسات و روابط درونی یک خانواده می‌پردازد که با مشکلات روانی و بیماری‌های مزمن دست و پنجه نرم می‌کنند.

### خصوصیات داستانی داستان:

1. **تمرکز بر شخصیت‌ها و توسعه درونی آنها**: داستان تلاش‌ها و درون‌مایه‌های روانشناختی شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد، به‌خصوص در تعاملات بین اعضای خانواده و چگونگی مقابله آنها با بیماری‌های روانی.

2. **استفاده از تنش و تعلیق**: توصیف شب طوفانی و نشانه‌های توهم و بیماری در ساسان به ایجاد تنش و حس تعلیق در داستان کمک می‌کند که خواننده را مجذوب خود می‌سازد.

3. **پرداختن به موضوعاتی چون تنهایی و فراموشی**: داستان به موضوعات عمیق‌تری مانند تنهایی، فراموشی و ناتوانی در کنترل شرایط خود پرداخته و چالش‌های ناشی از آنها را نشان می‌دهد.

4. **حس مکان و فضاسازی**: استفاده از توصیفات بصری قوی برای ایجاد فضایی تیره و ملودراماتیک که تطابق خوبی با حال و هوای داستان دارد.

5. **عناصر نمادین**: استفاده از باران و طوفان به عنوان نمادهایی از آشفتگی‌ها و تغییرات درونی شخصیت‌ها.

6. **پایان باز و چالش‌برانگیز**: داستان با پایانی باز به پایان می‌رسد که سوالاتی در مورد سرنوشت شخصیت‌ها و انتخاب‌های آنها در آینده برجای می‌گذارد.

این خصوصیات داستان را به یک اثر دراماتیک تبدیل می‌کنند که تجربیات عمیق و گاهی دردناک انسانی را در قالب یک داستان خانوادگی به نمایش می‌گذارد.

داستان و داستان نویسیمشاهده نوشته ها

Avatar for داستان و داستان نویسی

نویسنده و مدرس داستان نویسی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید